کد مطلب:164543 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:204

در اسرار شهادت علی اکبر
بدان كه اصح و اقوی آنكه «علی اكبر» حضرت زین العابدین است. و شهید «علی اوسط» است. اگر چه شهید اول در كتاب «دروس» خلاف آن را اختیار فرموده [1] و در كتاب اسرار المصائب این مطلب را بیان نمودیم. و در این مقام، كلام در چند امر است:

امر اول اینكه: ارباب مقاتل ذكر نمودند كه حضرت علی اكبر در مرتبه ی اولی، كشش و جنگ بسیار نموده و صد و بیست نفر از سپاه كفار را به دار البوار فرستاده. پس از تشنگی، بی تاب عنان باره [2] را به جانب پدر بزرگوار منعطف و در باب حرارت هوا و حرارت تعب [3] جهاد، در خدمت پدر تاجدار، شاكی. پس آن جانب در جواب فرمود:

یا بنی یعز علی محمد و علی علی بن ابی طالب و علی ان تدعوهم فلا یجیبونك و تستغیث بهم فلا یغیثونك. یا بنی هات لسانك. فاخذ بلسانه، فمصه و دفع الیه خاتمه و قال: امسكه فی فیك و ارجع الی قتال عدوك فانی ارجو ان لا تمسی حتی یسقیك جدك بكاسه الا و فی شربة لا تظما بعدها ابدا [4] .

حاصل معانی لؤالی آبدار كه از لسان معجز بیان درر افشان آن تاجدار ظاهر شد این كه:

ای پسر من! گران است بر پیغمبر تاجدار و حیدر كرار و پدر تو كه ایشان را


بخوانی و اجابت تو ننماید. و طلب فریادرسی از ایشان نمایی و ایشان به فریاد تو نرسند. ای پسرك من! زبان خود را بیاور. پس حضرت سیدالشهداء زبان پسر را مكید و انگشتر خود را بدو داد و فرمود كه این انگشتر را در دهان خود نگاه دار و به جهاد مراجعت نمای. پس امیدوارم كه قبل از شام به تو بنوشاند جد تو به جام كامل شربتی كه از آن پس هرگز تشنه نگردی.

و ممكن است كه ضمیر در لفظ مصه به علی راجع شود. یعنی علی اكبر زبان پدر را مكید؛ لیكن معنی اول آن است و به قواعد عربیه و ضواب ادبیه اصوب است. و چون اصل مطلب منكشف گردید، پس بدان كه زبان در دهان گذاشتن چند وجه به خواطر فاتر قاصر خطور می نماید. و تفضیل آن را در كتاب اسرار المصائب و كتاب مواعظ المتقین بیان نمودم. اكنون بر سبیل اختصار می گویم كه این زبان در دهان گذاشتن احتمال چند وجه دارد:

اول اینكه: به زبان در دهان گذاشتن لعاب دهان مبارك آن بزرگوار داخل حلق آن جوان عالی قدر گردید. و چون لعاب امام از لعاب پیغمبر خدا بود - زیرا كه نشو و نمای او از لعاب دهان پیغمبر بود و شیر زنی را ننوشید چنان كه اخبار بسیار در این باب در كتاب اصول كافی مذكور است. [5] . و لعاب دهان پیغمبر شفاء هر دردی بود، چنانكه در میان چاه خشك اگر می انداخت پر آب می شد. [6] و چون در خیبر به چشم علی كشید شفا یافت [7] پس، از لعاب دهان امام تشنگی آن نوجوان تخفیف یافت.

دوم اینكه: غرض از زبان در دهان گذاشتن، آن بود كه آن نوجوان از احوال عطش پدر مستحضر گردد و بداند كه تشنگی امام بیشتر است و امام صبر می كند پس او نیز


متابعت پدر كرده صبر را پیشه كند. اگر چه با علم الیقین می دانست لیكن خواست كه به عین الیقین به او فهمانده باشد. چنانكه حضرت خلیل علم الیقین به احیاء موتی در محشر داشت لیكن باز سؤال كرد كه مرده [ای] را خدای تعالی زنده كند تا علم الیقین به عین الیقین مبدل كرد. فلذا قال تعالی عند سؤاله: (ارنی كیف تحیی الموتی [قال او لم تؤمن] قال بلی و لكن لیطمئن قلبی) [8] . پس عین الیقین موجب علم تطبیقی خواهد گردید. مثل اینكه در خانه باشی و چشم به هم بگذاری و بدانی كه در آن خانه چه نهاده اند، و چون چشم بازكنی علم تطبیقی حاصل آید.

سوم اینكه: آن بزرگوار از شدت ابتلاء جگر گوشه ی خویش بسیار متألم شد، خواست از زبان در دهان گذاشتن از مراتب علوم لدنیه كه در باطن آن جناب مذخور و مكنوز و مرموز و مستور بود بدان فرزند دلبند بخوراند. یعنی القاء فرماید تا نفس شاهزاده به واسطه ی توجه به علوم لدنیه توجه به عطش ننماید و سوزش عطش در او تأثیر ننماید. و تعلیم علوم لدنیه به زبان در دهان گذاشتن معدوم النظیر نیست، چنانكه پیغمبر زبان در دهان علی گذاشت و هزار باب از علم به او تعلیم كرد كه از هر بابی هزار باب مفتوح شد [9] و چنانكه حضرت امام رضا - علیه السلام - در حالت احتضار مانند گنجشكی از دهان مباركش بیرون آمد و به دهان امام محمدتقی فرو رفت و آن جانب او را فرو برد.

وجه چهارم اینكه: شاید از باب خرق عادت و اعجاز چشمه ی خوشگواری از زبان دهان مبارك آن جناب بیرون آمده باشد و شاهزاده آن را نوشیده باشد و حدت عطش تسكین یافته باشد. چنان كه آن جناب در زمانی كه اصحاب اطیاب [10] از عطش


بی تاب گردیدند و شكوه از بی آبی نمودند، انگشتهای مبارك را نگه داشت و از هر انگشتی چشمه ای جاری شد كه همه ی اصحاب از آن سیراب گردیدند.

امر دوم: بدان كه سر انگشتر بدهان شهزاده گذاشتن شاید من باب الخاصیه باشد، چنانچه معروف است كه مكیدن عقیق رفع عطش می كند و یا اینكه آن انگشتر، انگشتر پیغمبر بود كه در آخر كار آن را بر حیدر عطا فرمود و آن انگشتر به مجاورت انگشت پیغمبر و از دست مبارك حیدر و مصاحبت با بدن حسین تشنه جگر، بالخاصیة شفاء و دواء هر داء [11] بود؛ لیكن به مقتضای بعضی از اخبار آن جناب، میراث نبوت را به ام سلمه سپرده كه بعد از مراجعت به امام چهارم حضرت سجاد بسپرد. [12] و احتمال دارد كه از راه اعجاز از آن انگشتر آب كوثر جاری شده باشد. چنانكه بنا بر بعضی از روایات همین كیفیت یعنی انگشتر در دهان گذاشتن برای قاسم روی داده و گفته كه از خاتم امام چشمه ی آبی جاری شد [13] .

امر سوم اینكه: مراد از كاس اوفی كه آن حضرت فرمود یحتمل آب كوثر باشد و احتمال دارد كه مراد جام سعادت و ترقیات روحانیه باشد كه بعد از شهادت حاصل می شود، و به سبب جهاد به آن مرتبه می رسد. یعنی به سبب وجود جد تو كه صادع شرع غرا است. خواهی از جام سعادت بهره مند گردید.

امر چهارم: ارباب مقاتل معتبره ذكر فرموده اند كه: چون جناب شهادت مآب بر سركشته ی شهزاده آمد و فرمود: «علی الدنیا بعدك العفا»، شهزاده عرض كرد كه جدم رسول خدا را می بینم كه دو جام از شربت خوشگوار در دست دارد یكی را به من چشانید. عرض كردم كه بسیار تشنه ام جام دیگر را نیز به من محبت فرما. می فرماید كه


آن جام دیگر از پدر بزرگوار تو است و جدم به تو می گوید كه بشتاب تا در این ساعت از آن شربت خوشگوار بیاشامی [14] .

وجه اشكال اینكه شربت كوثر بسیار است چرا جام دیگر را پیغمبر به علی اكبر نداد؟! و چرا علی اكبر را سیراب نفرمود؟!

جواب اینكه: ظاهرا مراد آن باشد كه شهزاده در آن دم مراتب عالیه شهادت را سیر فرمود و نظر نمود دید كه مقامی از مقام او بلندتر و برتر است پس از جد بزرگوار وصول به آن مقام را خواهش نمود. و جواب شنید كه آن مرتبه ی امام است و غیر امام را در پرواز به این مقام پر و بال خیال بسوزد و تمنای آن، طلب محال است.

امر پنجم: بدان كه بعضی از ارباب مقاتل نوشته اند كه چون ندای شبیه پیغمبر به گوش شاهنشاه تشنه جگر رسید، بر اسب خود سوار و به جانب كفار تاخت و به هر طرف كه نظری كرد شهزاده را نمی دید و ندای «یا علی، یا علی» بلند كرد تا اینكه اسب، عقاب به نظر آن جناب آمد و آن زبان بسته با سر اشاره به مقام شهزاده كرد. [15] .

وجه اشكال اینكه علم اولین و آخرین در نزد امام - علیه السلام - است، چنانكه در اخبار بسیار ورود یافته. و قد قال سید الأئمه: «سلونی قبل أن تفقدونی فان عندی علم الأولین و الآخرین» [16] و تحقیق در این مرام موقوف بر بسط مقام است.

پس می گوییم كه خلاف است در اینكه سهو و نسیان بر معصوم كه پیغمبر و امام باشد جائز است و واقع شده است یا نه؟ مشهور در میان علماء اینكه سهو و نسیان بر معصوم روا نیست و مخالف در مسأله چند نفر معدود قلیلی از امامیه باشند كه رفته اند


بر اینكه سهو و نسیان بر امام روا است، مانند رئیس المحدثین شیخ صدوق - علیه الرحمة - و سید نعمت الله جزائری در كتاب انوار نعمانیه و ایشان را اعتقاد آن است كه می شود كه خدا انساء [17] نماید یعنی نحوی كند كه امام فراموش كند چیزی را و آن را «انساء الرحمن» نام گذاشته اند. و صدق در كتاب من لا یحضره الفقیه فرموده كه شیخ محمد بن الحسن بن الولید را همین اعتقاد بوده، كه:«اگر خدا مرا توفیق دهد و عمرم وفا كند رساله [ای] در اثبات سهو و نسیان [18] بر امام خواهم تألیف نمود» [19] و این قول در غایت ضعف است. چنانچه در منظومه ی امامت و منظومه ی نبوت و شروح آنها تفضیل این مسئله را نوشته ام. و شیخ احمد احسائی در اینجا گفته كه «الصدوق فی هذه المسئلة كذوب» و شیخ بهائی - زید بهائه - در اینجا فرمود كه: «حمد مر خدای را كه صدوق را توفیق نداد كه چنین رساله [ای]نویسد.» و در این اعصار دور نیست كه ادعای ضرورت در این مسئله توان نمود و در این زمان مخالفی در میان نیست. چون این مرحله را دانستی، پس بدان كه خلاف است در اینكه علم امام ارادی است یا فعلی. مراد از فعلی آن است كه امام بالفعل همه ی چیزها را می داند. و مراد از ارادی آن است كه بالفعل همه را نمی داند،اما اگر اراده كند كه به اسباب باطنه بداند می تواند. و حق اینكه علم ارادی است به جهت اخباری كه دلالت دارد بر اینكه علم امام در شبهای جمعه و دوشنبه زیاد می شود.

و در خبر است كه شتر امیرالمؤمنین گم شده بود و آن جناب مكان آن شتر را نمی دانست و از مردم سؤال می كرد معلوم است كه نخواست به علوم باطنه آن را دانسته باشد.


ایضا در خبر است كه: «غلام امیرالمؤمنین در پشت دیوار بود كه آن جناب هفتاد دفعه او را آواز داد جواب نشیند».

ایضا حضرت صادق - علیه السلام - در حمام بود، كسوف اتفاق افتاد و آن جناب مطلع نشد.

ایضا، آن جناب در حمام بود و غسل كرد خواست كه بیرون آید كسی عرض كرد كه لمعه [ای] از بدن شما خشك است آن جناب فرمود من كه ندانسته بودم و تكلیف من زیاده نبود چرا مرا اعلام كردی.

مجملا حضرت سیدالشهداء در آن عرصه ی هولناك در اغلب از امور نخواست كه از علوم باطنه ی خویش چیزی را ظاهر نماید. لهذا در عقب فرزند شهید خویش می گردید.

وجه دیگر اینكه از كثرت مصائب، قوای باطنه ی آن جناب و قوای ظاهره روی از ماسوی الله برتافته چون قرب به زمان وصل حاصل بود به جز جمال حضرت ذی الجلال و الجمال آن قبله ی اهل كمال را، منظر و منظوری نبوده؛ فلذا هر چه زمان شهادت آن شیر بیشه ی شجاعت نزدیك تر می شد آثار فرح و سرور برای لقای حضرت آفریدگار در بشره ی آن مفخر بشر ظاهرتر می گردید. و بعضی از اصحاب شهادت مآب نیز چنین بودند به حدی كه بعضی با بعضی می گفتند كه ببینید این سر خیل اهل ولاء را كه ذره [ای] از هجوم بلا واهمه و اندیشه ندارد. لهذا غافل از مكان نور دیده ی خود بود. وجه دیگر ممكن است كه ندانستن آن جناب مكان علی اكبر را از این باب باشد كه ارباب شهود را در ساحت عز وصول به مقام قرب حضرت معبود حالت جمعی است و حالت تفرقه. اما جمع، پس آن عبارت است از ازاله ی تمیز در میان قدم و حدوث نه به معنی وحدت وجود؛ كه بعضی از صوفیه را مسلك است و نه به طور اتحاد و حلول؛ چنانچه بعضی دیگر را مذهب است. بلكه به این معنی كه بصیرت روح، مستغرق ملاحظه و مشاهده ی جمال ذات عدیم المثال می شود و نور عقل كه ممیز


در میان اشیاء است و فارق در میان آنها است از غلبه ی نور ذات پوشیده می شود و تمیز میان قدم و حدوث مرتفع می گردد، جهت زهوق [20] باطل در وقت آمدن حق. یعنی حادث را هیچ منظور نظر نمی سازد و این حالت را جمع می نامند. پس از آن هرگاه كه حجاب عزت بر وجه ذات فرو گذاشته شود و روح به عالم عقل معاودت كند نور عقل به جهت بعد روح از ذات ظاهر می شود و تمیز پیدا می شود و در میان قدم و حدوث و این حالت را تفرقه می خوانند. و به جهت عدم استقرار حالت جمع در بدایت كار جمع و تفرقه در وجوه بنده، نائب یكدیگر می گردند. چنانكه «لا یزال لا یحی» از جمع «لایح» می شود و غائب می گردد و تفرقه عود می كند و جمع غائب می گردد تا اینكه در وی مستغرق می شود به نحوی كه از او مفارقت نكند ابدا. چنانكه اگر بعد از آن به عین تفرقه نظر كند نظر جمع را سبك نكند و اگر به عین جمع نكرد نظر تفرقه را كم نكند بلكه جمه شود و روی دو دیده به دیده ی راست به جانب حق به نظر جمع و به دیده ی چپ به سوی خلق به نظر تفرقه و این حالت را صحو [21] ثانی و فرق ثانی و صحو الجمع و جمع الجمع خوانند. و این مقام پیغمبر ما است. چنانكه شیخ محمود شبستری صوفی در گلشن راز در نعت [22] پیغمبر گفته:



مقام دلگشایش جمع جمع است

جمال جانفزایش شمع جمع است



و قال الشیخ البهائی - زید بهائه - فی المجلد السادس من الكشكول:

«اذا اعتبرت المظاهر الخلقیة مستهلكة فی انوار الذات سمی بمقام الجمع و اذا اعتبرت الذات و المظاهر الخلقیة من غیر استهلاكها فیها سمی بمقام الفرق و


الفرق منقسم بقسمین الاول و الثانی و یعنون بالاول ما یكون قبل الوصول و بالثانی ما یكون بعد الوصول و الفرق الاول للمحجوبین و الثانی للكاملین و قد یقال له الفرق بعد الجمع و الصحو بعد المحو و البقاء بعد الفناء و الصحو الثانی و ما یشبه ذلك من العبارات و هو عبارة عن افاقه العبد بعد ضعفه ای بعد أن یتجلی الحق سبحانه للعبد و یغشیه عن انیته و یتلاشی عن بغیته و بقی طراز انانیته یعطیه الحق سبحانه و تعالی وجود اثانیا و وهب له عقلا یصرف فی نفسه مرة بعد اخری، و هذا الوجود الثانی یسمی وجود احقانیا لكونه بعد الوصول و علم العبد بتحقیقه بالحق سبحانه لا بنفسه كما كان یزعم من قبل انتهی كلامه رفع الله مقامه».

و این مرتبه ی اعلی است و قیل هو المعبر عنه بالافق الاعلی فی كلامه تبارك و تعالی و معلوم است كه مقام جناب شهادت مآب مقام جمع جمع بوده و چون مقام قرب و وصل نزدیك بود دیده ی جمعش غلبه بر دیده ی تفرقه اش داشت. پس مكان علی اكبر را نمی دانست و تجسس می نمود. و مرتبه ی جمع الجمع در نهایت امر توحید است. و قد قیل الجمع بلا تفرقه زندقه و التفرقه بلا جمع تعطیل و الجمع مع التفرقه توحید، فتأمل!


[1] كتاب الدروس:159.

[2] باره: اسب تيزرو.

[3] تعب: سختي، رنج، مشقت.

[4] بحار الانوار 43:45.

[5] الكافي 465:1.

[6] اعلام الوري:36 و 37.

[7] اعلام الوري:108.

[8] بقره 260:2.

[9] الكافي 238:1.

[10] اطياب: جمع طيب، پاكيزه، طاهر.

[11] داء: بيماري، مرض.

[12] اسرار الشهاده:403.

[13] اسرار الشهاده:304.

[14] اسرار الشهاده:370.

[15] روضة الشهداء:340 و 341.

[16] بحارالانوار 144:40.

[17] انساء: به فراموشي واداشتن كسي را در مورد چيزي.

[18] نسيان: فراموشي.

[19] كتاب من لا يحضره الفقيه 360:1.

[20] زهوق: نيست و ناپديد گرديدن باطل.

[21] صحو: در اصطلاح اهل تصوف عبارت است از معاودت قوت تميز و رجوع احكام جمع و تفرقه با محل و مستقر خود.

[22] نعت: تعريف و وصف كردن، ستايش و ثناي رسول الله.